مولف : محمدرضا شمس
بخشی از متن کتاب: لاک پشت گندم کاشته بود. گندمها رسیده بودند، موقع درو شده بود. لاک پشت میخواست گندمها را درو کند که روباه بدو بدو از راه رسید و گفت لاک پشت بیچاره شدی رفت! بدبخت شدی رفت! الانه که کوه بیفته و تموم زحمتت به باد بره. لاک پشت خیلی ترسیدهبود گفت: قربون دمت روباه جون که خیلی عزیزه، قربون پوزهات روباه جون که خیلی عزیزه، یه کاری بکن که این کوهه نریزه..
شش تا پا گنده بودند و یک قلمبه. شش تا پا گنده، روزی شش تا گاری میساختند، قلمبه روزی یکی. شش تا پا گنده گاریهایی را که میساختند، میفروختند، اما قلمبه، گاریهایش را نگه میداشت. قلمبه بعد از بیست و چهار روز، بیست و چهار تا گاری داشت، اما شش تا پا گنده یه دانههم نداشتند.
شش تا پا گنده، حسودیشان شد و گاریهای قلمبه را آتش زدند. قلمبه که زورش به آنها نمیرسید، خاکستر گاریهایش را جمع کرد و توی کیسه ریخت. بعد کیسه را روی کولش انداخت و رفت تا به قصر پادشاه رسید. کیسه را زمین گذاشت و خوابید…
تعداد صفحات
48
رده سنی
7 تا 9 سالگی (نوخوان) 9 تا 12 سالگی (نونهال) 12 سالگی به بالا (نونگاه و نوجوان)
ابعاد
18.3 × 14.2 × 0.4 سانتیمتر
سال نشر
1394
تصویرگر
رودابه خائف
ویراستار
شراره وظیفهشناس
03/08/12 02:47